Archives

shaqayeq نویسنده کتاب : گلرخ قبادی

چاپ اول: ۲۰۱۵

۶۸۰ صفحه

 ای گل تودوش داغ صبوحی کشیده ای   ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم

حافظ

حافظ که کلام ملکوتی اش بر پیشانی این مقاله نشسته ملقب به “لسان الغیب” است،چرا که این زبان غیب گوو اسرارگونه نه تنها بازگوی دردهای انسان های رنج کشیده، بلکه بازتاب آلام ملت های مظلوم هم هست، ملت هائی که درلابلای تاریخ بی یاوربوده، ولاجرم صدای شان بی طنین مانده است. ملت کرد مصداق بارز کلام لسان الغیب است، ملت با داغ زاده ای که پژواک فریاد هایش درلابلای تاریخ گم شده است. نگاهی اجمالی به تاریخ ملت های کرد و فلسطین ازیکسو وملت یهود از دیگرسو، که وجه مشترکشان بی سرزمینی بود، این بی یاوری ملت کرد را به خوبی آشکارمی کند. یهودیان به یمن حمایت بی دریغ کشورهای غربی وترفندهای لابی یهود از یکطرف وبی مبالاتی سران وقت کشورهای عرب از طرف دیگر، توانستند مشکل آواره گی خود را با غصب سرزمین اعراب فلسطین حل کند و این اشغال گری را با زور سر نیزه توسط حکومتی بنام اسرائیل که ازفقدان عقل سلیم رنج می برد، تداوم بخشد. ملت فلسصین هم با سمبه ناسیونالیسم عرب، هر چند محاط درتجاوزات توان فرسای حکومت اسرائیل، صاحب سرزمینی و حاکمیتی نیم بند شده است.

در این کارزار اما ملت کرد محکوم است که با درایت و متکی به نیروی توده های خویش چون ققنوس از بسترخاکستر مظالم عالم خاکی سر بیافرازد. زنان کرد هم، سرنوشتی جدا ازملت شان ندارند، مضافاً فرهنگ مردسالارافزون بر ستم های تاریخی ومذهبی موجد ستم های عدیده ای بوده که باعث می شود زن اززمانی که جنسیت خود را تشخیص می دهد، ناگزیردرمراحل مختلف، ازخانه پدری تا مدرسه، و ازمحل کار تاسراسرجامعه، به شیوه های گوناگون این شبح ستم بر سرش درجولان باشد، تا جائی که زنان را در کلیه عرصه ها عملا درجایگاه جنس دوم می نشاند.

   سیمون دوبوار فیلسوف فرانسوی در جائی نوشت: ما زن متولد نمی شویم به آن تبد یل می شویم، وهم زمان یک نویسنده زن ایرانی فریاد زد: در جامعه مرد سالار حتی شیر ماده هم دیگرشیر نیست .مشکل دیگر زنان کرد هم چون سایر زنان مشرق زمین و کشورهای جهان سوم، محروم نگهداشتن آنها از رسیدن به مدارج بالای علمی و احراز مناصب قدرت است. در یک جامعه مردسالار اصولاً مراکزبالای تصمیم گیری در انحصار مردان است، و واضح است زنان نمی توانند در فقدان قدرت بر مشکلات عدیده ای که در جامعه با آن درگیرند فائق آیند. سلاح هنر یکی از ابزارهای کارآمدی است که میتواند افکارعمومی را درپشتیبانی از زنان بسیج کند. کم نیستند زنان کرد با استعداد های گوناگون هنری که فضای حاکم بر جامعه مانع جدی در باروری توانائی های آنهاست. آیا آنها زاده شده اند که رنج ببرند، زیرا در جهان سوم به دنیا آمده اند زمان ومکان برآنها تحمیل شده است؟ بله، جامعه نیزنظاره گر برباد رفتن استعدادهای آنهاست .

     کتاب «شقایق ها برسنگلاخ» سند زنده سرگذشت یکی از زنان کرد زاده کردستان ایران است . وقوع انقلاب در سال۱۳۵۷مصادف با شروع سال های جوانی نویسنده است، که متاثراز شور انقلابی حاکم بر جامعه در آن سالها، همراه وهمسو با خواهر بزرگش گلریزـ که جایگاه رفیعی نزد او دارد ـ به دریای انقلاب میپیوندند. درچنین روزگار پر تلاطمی وقایع کتاب شکل می گیرد. نویسنده شأن نزول کتاب را این گونه بیان می کند:”این کتاب شرح مبارزات زنان کردستان ایران از سال ۱۳۵۰ تا۱۳۹۰ است که بر بستر مبارزات توده های مردم کردستان و نیز ایران علیه جمهوری اسلامی به تحریر درآمده است. این کتاب شرح فعالیت زنان مبارز کرد در دوران قبل ازانقلاب ایران است، وهمچنین مشارکت آنان در تظاهرات و اعتراضات مردمی در دوران انقلاب نقش شان در جنگ ها، فعالیت سیاسی واجتماعی شان در شهرها در زمان تسلط رژیم جمهوری اسلامی، مبارزه و مقاومت شان در زندان ها تا پای اعدام و سرانجام مسلح شدن و در سنگر مقدم جبهه قرارگرفتن. این کتاب   بر مبنای یاد مانده ها و دانسته ها و تجربیات من و دوستان ورفقای هم رزمم از کردستان ایران و با  استناد به روزنامه های دولتی و نیمه دولتی و همچنین نشریه ها وخبرنامه های اپوزیسیون به تحریر درآمده  است.» ( نقل از پیشگفتارکتاب).

 شوربختانه در همان ماههای نخست حکومت آخوند ها خواهر نویسنده در یک حادثه نا منتظرهمراه با تنی چند از رفقای دیگرش در راه کمک به مبارزین ترکمن صحرا جان می بازد ونویسنده با گذشت بیش از سه دهه هنوز این زخم را کهنه نکرده است . تا آنجا که می بینیم این ضایعه بر سراسر کتاب سایه افکنده و حضور خواهر نویسنده را در جای جای کتاب میتوان احساس کرد . نویسنده خبردریافت مرگ خواهرش را چنین توصیف می کند : «……فقط می گریستم و هم چون طفل بی مادری شوکه و سرگردان بودم، نمی دانستم به کجا پناه ببرم…..برای مدتی آنچنان گیج ومنگ بودم نمی دانستم چکاری باید انجام دهم . فقط دوست داشتم با تمام وجودم فریاد بر آورم وبه مردم بگویم که گلریزچه کسی بود و من و آنها چه کسی را از دست داده ایم. »(صفحه ۱۹۸ کتاب).

نویسنده با این توشه جان سوز به دریای متلاطم انقلاب پیوسته و حکومت آخوند ها هم حملات ددمنشانه را آغاز کرده و وحشت را بر سراسر کردستان مستولی نموده است، ثبت این جنایات در این کتاب برای نشان دادن به آیندگان وارائه به مجامع بین المللی مغتنم وموثق است . صحنه های این جنایات با بیانی رسا ترسیم شده است.

دو نمونه را با هم بخوانیم : شهرایندرقاش آذربایجان ، “…علاوه بر کشتار مردم ، بچه ها را با گهواره در آتش می انداختند واجساد مردم را قطعه قطعه میکردند … عده ای از پاسداران وبسیجی ها به روستا بر گشته و در نهایت قساوت به مردم حمله میکنند، آنها شروع به غارت منازل کرده و به غارت وچپاول و دزدی پول و طلا و هر چیزدیگری که در دسترس داشتند، دست برد می زنند ، سپس دست به قتل عام اهالی ده زده و به زنان تجاوز می کنند، تا جائی که در برابر چشم مادری، سه پاسدار به دخترش تجاوز می کنند، ووقتی در برابر دفاع مادر قرار می گیرند او را همانجا از پای در می آورند و دختر را با خود برده و در منطقه ای خارج از شهر رها می کنند.” (صفحه ۴۸۸ کتاب ).

و در یک یورش مشابه درشهر سقز: “…ساعت ۶ صبح از بلند گوی مسجد به مردم اخطارکردند ، ما به دنبال ضدانقلاب هستیم، هرچه زود تر باید خانه هایتان را تخلیه کنید و از شهرخارج شوید …در مدت کمی صف طولانی در خیابان ها درست شد، در میان این صف و دراین صبح زود پائیزی زنان با طشت های خمیر نان بر بالای سر و بچه ها بر دوش، مردان و زنان پیر و زخمی دیده شدند که آواره جاده بودند.” ( صفحه۵۲۹)این شرایط هولناک در شهرهای دیگر چون سنندج، بانه، مریوان و مهاباد بعد از خروج پیشمرگان و اشغال شهر ها توسط رژیم به کرات تکرار می شود .

خطرپذیری

   در فضای وحشتی که رژیم ایجاد کرده، نویسنده همراه با یکی ازهمرزمان تشکیلاتی، بدون ارزیابی از میزان بازرسی حکومت، و در نبود هرگونه پوشش امنیتی در جو نظامی حاکم بر شهر غرق می شوند، تا آنجا که یکی از مهره های ارزشمند ​​ـ ​احمد شعبانی ـ در یک بازرسی بد نی، بعلت همراه داشتن نامه تشکیلات، اسیر و سپس اعدام می شود.

شیوه نگارش و زبان کتاب میزان خطرپذیری و وضع موجود را چنان ترسیم می کند که خواننده خود را در وسط ما جرا می بیند. یکی از این گزارش های میدانی را با هم بخوانیم . «….صبح براه افتادم، بندرت مردم را در کوچه و خیابان می شد دید، اکثرأ در خانه ها آنهم در زیر زمین ها بودند.  صدای هیچ  جنبنده ای شنیده نمی شد .بجای آواز پرندگان و مژده بهار،  فقط صدای مهیب و وحشتناک خمپاره ها و به دنبال آن ویران شدن خانه ای و ناله مردم بود، و بجای جیک جیک گنجشک ها، صدای تک تیر قناسه، این تفنگ دوربین دار وحشتناک بود که هر آن در بیخ گوشم زمزمه می کرد، و با اینکه سعی می کردم که خود را به دیوارها بچسپانم و در جائی خود را پنهان کنم که دیده نشوم، ولی بازهم در هر حرکتی احساس می کردم که کسی مرا می بیند و با این تک تیر ها مرا دنبال می کند… در وضعیت بسیار وحشتناکی قرار گرفته بودم ، راه بازگشت نداشتم و ادامه راه هم بسیار دشوار بود… سرانجام من آن روز را با تمام قایم موشک بازی ها و با وحشت بی پایان درغروب به بیمارستان رساندم… ساختمانی که قسمت زیادی از آن ویران شده بود.  بیمارستانی نیمه تعطیل و با پرسنلی خسته و امکاناتی کم ولی سرشار از دلسوزی و احساس مسؤلیت ، به  زخمی هائی که دسته دسته به آنجا آورده می شدند کمک می کردند، و برای من و فداکاری افراد بی شمار غیرقابل توصیف است. تنها می توانم بگویم این ازخود گذشتگی ها بود که حماسه جنگ ۲۴روزه سنندج را آفرید و بس !

کتاب، با نثری پویا در توصیف حوادث و ترسیم میدان های مخاطره انگیز،  پیش می رود. نویسنده سوژه ها را به خوبی می پروراند وخواننده را با اظطراب های خود در رویداد ها سهیم می کند . “…ما صبح زود در نزدیکی رودخانه در نوبت سوارشدن ایستادیم. وقتی نوبت من شد یکی از رفقای پیشمرگ که مسافرین را کمک می کرد از من خواست که برای کمک به من شاهو را به او داده و آنها ابتدا عبور کنند و من مسافر بعدی باشم. من این پیشنهاد را رد کردم وگفتم: ترجیح می دهم هیچکدام پس از دیگری زنده نمانیم. رفیق مان از  این حرف من بسیار تعجب کرد و به من اطمینان داد که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد و این پیشنهاد فقط بخاطر امنیت  ما دو نفر است. گرچه از احساس مسؤلیت ودلسوزی او شکی نداشتم…….اما از این مسیر پر خطر می ترسیدم زیرا این در دورانی بود که هنوز با طناب مسافران جا به جا می شدند و تلسی صندلی دار درست نشده بود. من شاهو را با یک ملافه به بدنم بستم و بر روی تخته نشستم وطنابی را که از وسط آن عبور می کرد، با دست هایم محکم گرفتم، چشم هایم را بستم که به آب نگاه نکنم، هیچگاه این چنین دچار ترس ووحشت نشده بودم… سرانجام به سلامت به آن طرف رودخانه رسیدیم ونفس راحتی کشیدم .”( صفحه۵۸۶ کتاب).

وجای دیگری در یک فراز پر احساس و سرشار از احساسات و عواطف زلال مادری، زمانی که فرزندش برای زمان نا معلومی او را تنها می گذارد، ضمن تشریح التهابات روحی و درونی خود، نشان می دهد که در کجای جهان ایستاده است : “… روز بعد همراه مادرم و تعدادی دیگر از مادران تا مرز ایران آنها را همراهی کردم، اسبی را برای شاهو و مادرم کرایه کردم… پس از رفتن آنها… زیاد طول نکشید که احساس کردم از درونم نهیبی به من وارد شد، دلم تنگ شد و احساس تنهائی شدید به من دست داد . سنگینی عجیبی در سینه ها احساس می کردم، همراه با فشار شیر وبیرون ریختن آن، اشکهایم نیز بیرون پریدند . احساس کردم قسمتی از وجودم از من کنده شده است، دائم به شاهو فکر می کردم و حتی یک لحظه هم از نظرم دور نمی شد …

من یک مادر وپیشمرگ بودم. در یک دست اسلحه داشتم و در دست دیگر فرزندم را. اسلحه نمادی از سالها مبارزه و مقاومت یک ملت ! و فرزندم نشانه ی عشق به زندگی و بالندگی است. زنی که تا رسیدن به این برهه پیچ و خمهای بسیاری را گذرانده و سد های زیادی را شکسته بود، حاضر به بازگشت به گذشته نبود. مادری، چشمه‌ی احساسات و عواطف بشری است و غیر قابل قیاس با هیچ چیز دیگری ! برای من هر دو بی اندازه ارجمند و محترم . مادری و حس زن بودن را نمی توانستم انکار کنم . بدون آزادی هم نمی توانستم به زندگی معنا بخشم….و چه روزگار دهشتناکی که برای آزاد زیستن، می بایست از مادری، درگذرم” !

 انقلابیون حرفه‌ای

  مبحث دیرآشنای انقلابیون حرفه ای که فعالین سیاسی طیف چپ را برای سالهای متمادی بعداز ا نقلاب تسخیر کرده بود، باعث شد که خیل عظیمی از این نیروها از مکان زندگی خود، که مناسب ترین محل برای برقراری ارتباط با توده های مردم بود، بریده شوند، بخشی دردهات یا شهرهای دیگر مخفی شوند و بقیه هم به مبارزه مسلحانه روی آورند. نویسنده و خواهرش هم تحت تأثیر جو حاکم موقعیت شغلی خود در محیط آموزشی شهر را ترک کرده و همه فعالیت سیاسی خود را به روستای کوچکی در اطراف مریوان محدود می کند. نویسنده اما سالها بعد بانگاهی نقدگونه این رویکرد را چنین ارزیابی می کند : «…..بعد ازمدتی به روستای محل فعالیتم باز گشتم زیرا

فکرمی کردم در این شرائط حساس بهتراست به نزد این مردم که از همه جا بی خبرند و تنها منبع اطلاعاتی شان من هستم بر گردم . غافل از اینکه محل فعالیت و داشتن نقش اصلی در جریانات و تصمیم گیری های مهم و بدست گرفتن حاکمیت اکنون در شهر هاست و باید انرژی و توان خود را در اینجابکار می گرفتم.” (صفحه۱۵۶ ).

پیروان مشی انقلابی حرفه ای با الگو برداری ازانقلاب چین به معنای تسخیرشهرها از طریق دهات نه تنهایکی از اصول بنیادی مارکسیسم ــ تعریف مشخص از شرائط مشخص ــ رانقض، بلکه فراموش کردند که شرایط مشخص کردستان ایران با حاکمیت آخوند های برخاسته از قبور هزارساله ، فرق ماهوی دارد با رژیم حاکم بر چین در زمان مائوتستونگ، و هچنین در سائر زمینه های تاریخی، فرهنگی، که جای بحث اش اینجانیست . و این اختلاف، اجبارأ شیوه های متفاوتی هم در مبارزه می طلبد، که مبارزه در محیط کار و زندگی  بلاخص در شهر ها یکی از این راه ها بود. البته کسانی که تئوری را راهنمای عمل می دانستند و این کجروی ها را بر نمی تابیدند، همان روزها صدای شان درآمد، فریاد شان اما ناشنیده ماند، و چه سرهای پر شوری کهدر این راه برباد رفت .

سکوت

“رودر رو شدن با خاطرات کار چندان ساده ای نیست، شجاعت زیا د می خواهد ، با نوشتن خاطرات سعیمی کنید که رنج خود را فراموش کنید ، نوشتن نوعی رستگاری است “. این تلقی ژرف از دکتر رامین جهانبگلو متفکر معاصر است که خاطره نویسی را این گونه تفسیر میکند .

بجزمعدودی، سایر تشکیلاتی  که نویسنده کتاب «شقایقها……..» سال های جوانی اش را در راه ارتقاء آن سپری کرده این شجاعت را نه تنها جدی نگرفت، بلکه برسم فرهنگ معهود کشورهای جهان سوم، با سکوتی نقشه مند، با کتاب مواجه شدند، در شرایطی که می توانستند بخشی از برنامه های رادیو و تلویزیونی شان را ــ که از فرط روزمره گی بوی الرحمان گرفته ــ به معرفی و بحث در مورد این کار جدی اختصاص دهند. این شیوه البته ادامه همان ضایعه «نخبه کشی» بمثابه یکی ازبیماری های مزمن کشورهای جهان سوم است، که نگارنده پیش تر در مقاله ای با عنوان « دیکتاتورهای خفته در قدرت » در همین زاویه به طور مبسوطی به آن پرداخته ام .     درشرائطی که نظام آخوند های ایران با چماق مذهب ملت را به سوراخ زندگی مادی کشانده و فقط فریب را به عنوان شکل اصلی ارتباط با جامعه به او عرضه می کند، در شرائطی که دراسلام با یکصدوبیست وچهارهزار پیغمبر مرسل حتی یک زن این مأموریت الهی را احراز نکرده، بلی، جای شگفتی نیست اگر از تشکیلات های برآمده از ممالک اسلام زده با قدمت ۱۴۰۰ساله، با این شیوه به دستآورد زنان برخورد شود.

دیگر اینکه جامعه زنان هم در این توطئه سکوت سهیم است، چرا که زنان کردستان ایران که بالاخص با زبان کتاب آشنائی دارند، روا بود با کمپین های متفاوت درترویج وشناساندن کتاب پیش قدم می شدند .جامعه زنان که به حق از تضییق حقوق خود در جوامع مرد سالاردر فغان است، جای خود دارد که دستآورد های هم نوعانشان را به شیوه ای پویا منعکس کرده و آنرا به رخ جامعه مرد سالار بکشند . شاید برای نسل جوانی که به این منابع دست رسی ندارد، انگیزه زایشی بشود دراین مسیر دشوار .

ویرایش

همچنان که نویسنده در معرفی کتاب اشاره می کند : «…این کتاب تنها آغازی است برای کاری بس عظیم، و بهمین دلیل نمی تواند کامل و جامع باشد.» نگارنده هم براین باور است که ویرایش کتاب در بعضی مواردمی تواند بر جاذبه آن بیافزاید ، ازجمله : در نگاه اول حجم زیاد کتاب حتی خواننده علاقمند به مطالعه را به دلیل کمبود وقت ممکن ا ست مرعوب کند و باعث شود خواندن کتاب را بعضاً موکول به محال کند. بنابراین بدون اینکه به محتوا وکیفیت کتاب لطمه وارد شود می توان اندازه حروف چاپ کتاب را از ۱۴ به ۱۲ تغییر داد، قطعأ حروف ریزترخواهد شد اما خواندن کتاب با این حروف دشوار نیست.

دیگراینکه درشرح  یورش هم زمان رژیم به شهرهای کردستان، می توان به جای توصیف مبارزات مردم، در هر یک از شهرها بطور جداگانه، شرحی که در سطحی عمومی تر،  تصویرایستادگی و مقاومت توده های مردم کردستان را به نمایش می گذارد، ارائه کرد. به طریق اولی، درشرح تفصیلی تشکیل کانون معلمان در هر یک از شهرها، می توان نمائی شامل مبارزات دست اندر کاران کانون در کردستان را بصورت سراسری نشان داد. همچنین وارد شدن در جزئیات بسیاری ازمکان ها و حوادث شاید ضرورتی ندارد، به عنوان نمونه محلی چون سینما مبین شهر سنندج یا توضیحی چنین مفصل در مورد خانواده کاک عبداله شاید برای خواننده جاذبه ای نداشته باشد.  در مجموع با نگاهی دوباره به کتاب احتمالأ می شود درچاپ بعدی با حفظ محتوا از حجم آن کاست .

راز ماندگاری

    اساساً بازتاب نقش زنان دربرآمد های اجتماعی و حوادث تاریخی ایران چه قبل از انقلاب مشروطیت وچه بعد از آن، بسیار کم رنگ است. شایان ذکر است که زنان نقش چشم گیری درانقلاب مشروطیت داشتند، اما مبارزات آنها به حساب مردان ثبت شده است، که این اجحاف البته از عوارض « تاریخ مذ کر» است که سایه اش را بر سراسر تاریخ ایران می بینیم . اما در جهت ترمیم این خسران، افرادی با قلم و قدم گام هائی بر داشته و آثاری ماندنی به جای گذاشته اند. مثلاً در موسیقی دوران مشروطیت، غیر از اینکه به شیدا و عارف مربوط می شود، کسانی بوده اند که به شیوه های گوناگون از جمله با سرودن ترانه درراه احقاق حقوق زنان اهتمام ورزیده اند، اما متن انتقادی آنها و ترس ازعقوبت، سبب می شود که نام خود را پنهان کنند .”دختران سیروس” که با یک دست کاری کوچک نام آنرا به «دختران سیه روز» تغییر داده اند، یکی از این ترانه هائی است که وضعیت نا به هنجار زنان ایران در آن سال ها را تصویر می کند وآنان رابرای قیام اجتماعی بر می انگیزاند. با هم می خوانیم :

دختران سیروس تا به کی درافسوس           زیردست مردان تابه چند محبوس

درچنین محیطی دختران ساسان                تا به کی خموشی ای سران ایران

هیچ کس خبر نیست فکرخیروشرنیست       ای رجال ایران زن مگر بشر نیست

چند درحجابی تا به کی به خوابی           از وجود شیخ است، این همه خرابی(*)

اما شوربختانه با نگاهی گذرا به شرائط اجتماعی زنان امروز ایران و حتی خاورمیانه، می بینیم که وصول این مطالبات همچنان مسکوت مانده است.بنابراین اگر قرار بر این است که به درازای صد سال پس ازانقلاب مشروطیت زنان هم چنان این مطالبات را فریاد بزنند، کتاب «شقایق ها بر سنگلاخ» باید یکی از فریاد هائی باشد که از این رهگذر،زنان صدای خود را هرچه رسا تربه گوش جامعه می رسانند .به باور من هر پژوهشی در انقلاب ایران و حوادث بعد از آن، همچنین مبارزات زنان در کردستان ایران و نقش آنها در انقلاب، انجام شود، لاجرم ، نمیتواند نسبت به این کتاب بی تفاوت باشد.شرکت زنان درمبارزات اجتماعی ازمسیرارتقأ آگاهی آنان می گذرد و در این ره یافت، یکی از گام های وزین برای تحقق آن، انعکاس دستآورد های فکری وهنری زنان در جامعه می باشد. کتاب “شقایق ها بر سنگلاخ” نوید بخش یکی از این گام ها است.

توضیحات:

 (*)این شعر منسوب به محمد علی امیرجاهد ، یکی از مبارزان دوران مشروطیت است .

ـــ برای تهیه کتاب می توانید آدرس خود را به ایمیل زیربفرستید، یا به کتاب فروشی های ارزان و فردوسیدر شهر استکهلم مراجعه فرمائید:

     golriz58@gmail.com

لەسەرەتای وتووێژەکەدا ئەگەر چی پێویست بەناساندنی هاورێ حەبیب ناکات،تەنیا ئەوەندە دەڵێم کە کاک حەبیب ئەو دەم ئەندام ئەندامی کومیتەی ناوەندی کۆمەڵە،بەرپرسی کومیتەی ناوچەی سنە  و بەرپرسی نیزامی ناوچەی سنە بوە.-فارۆق نەقشی-

gordanshwan

Fatal error: Uncaught Error: Call to undefined function twentytwelve_content_nav() in /customers/2/2/b/komele.nu/httpd.www/wp-content/themes/komala/archive.php:52 Stack trace: #0 /customers/2/2/b/komele.nu/httpd.www/wp-includes/template-loader.php(106): include() #1 /customers/2/2/b/komele.nu/httpd.www/wp-blog-header.php(19): require_once('/customers/2/2/...') #2 /customers/2/2/b/komele.nu/httpd.www/index.php(17): require('/customers/2/2/...') #3 {main} thrown in /customers/2/2/b/komele.nu/httpd.www/wp-content/themes/komala/archive.php on line 52